یادداشت های روزانه

هیچ چیزی مثل مطالعه و نوشتن روحم را تلطیف نمی کند.

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی




نامش سخت نیست

شنبه, ۱۷ دی ۱۴۰۱، ۱۲:۴۳ ب.ظ

اصلا دلم نمی خواهد تمام شود. لابلای واژه های رنگارنگ زیبایش با حادثه ها و پیشامدهای خرد و کلانی که بر شخصیت های رمان می گذرد می شود زندگی کرد فارغ از همه حقیقت دور و برت. اصلا یک جور غریبی کلمات و عبارات کتاب در هم تنیده اند؛ مانند مهرگیاه  میتنند به جانت و تو را هم میبرند وسط قصه تا آنجا که دلت میخواهد با زنان قصه خروس خوان و دمادم سپیده صبح بیدار شوی؛ خواب را با آب قنات از چشمانت بزدایی و هم پاشان کنار تنور، نان بپزی و روی زمین با دستکاله، گندم درو کنی؛ گاهی هم هوس می کنی سوار بر اسبی همچون قره آت شوی و همه دشت را بتازانی…



یک رمان ده جلدی که در حال مطالعه جلد اول ام سطر به سطر کتاب را نمی خوانم می بلعم :)

حدس نام کتاب به گمانم سخت نباشد:)

بیش از این مجالی ندارم باید بساط ناهار را آماده کنم بعد هم باقی کتاب را بخوانم….

بیشتر درباره اش خواهم نوشت…


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۱۷
روشنا 37

رمان

نظرات  (۱)

۲۵ دی ۰۱ ، ۲۱:۵۱ مَرمَر :))

درک میکنم منم همیشه غزق میشم تو رمانی که دوسنش دارم و انگار اونجا و جای شخصیت مورد علاقم دارم زندگی میکنم

پاسخ:
این خاصیت نوشته و قصه خوبه که خواننده رو از دنیای واقعی بکنه و ببره به دل قصه... 
بسیار ممنونم  :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">