از آن روزهای مزخرف
ذهن آشفته را باید یک جوری آرام کرد. تصمیم میگیرم کلوچه درست کنم. دستور پختش را چند روز پیش تو یک فیلم آموزشی دیدم. بار اول طعم و مزه اش خوب بود اما شکل و قیافه خوبی نداشت. اینبار شکل بهتری پیدا کرده سینی را تو فر می گذارم درجه فر را تنظیم میکنم و تا آماده شود کتابی را که چند روزی است شروع کرده ام مطالعه می کنم … کتاب ها را معمولا با وسواس می خوانم سطر به سطر و دقیق. کلوچه ها آماده میشوند برای همه تو بشقاب می گذارم و چای هم کنارش؛ اما خودم حوصله کسی را ندارم یک لیوان چای برمیدارم و میروم سراغ باقی کتاب ام… امروز روز خوبی نبود تمرکز زیادی ندارم اما دنیا هم کن فیکون بشود کتابم را میخوانم تنها دستاویزی است که وقتی تو باتلاق حقیقت دست و پا میزنی میشود به آن چنگ زد بلکه دیرتر غرق شد یا گاهی هم نجات پیدا کرد...به هر جهت مخدر خوبی است اعتیاد هم پیدا کردید فبها…
تا فراموش نکرده ام این را هم بگویم که رمان ده جلدی مشهور همچنان در دست مطالعه است جلد یک تمام شده و جلد دو را میخوانم البته هم زمان با این رمان چند کتاب کم حجم دیگر را هم میخوانم؛ بیشتر مجموعه داستان و داستان بلند...